سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :1
کل بازدید :11031
تعداد کل یاداشته ها : 1
103/2/1
5:19 ع
 روستای بهادربیگ را بهتر بشناسیم

 بخش صالح آباد

 این بخش با مرکزیت شهر صالح آباد دارای 2 دهستان به نامهای دهستان صالح آباد(با مرکزیت شهر صالح آباد)و دهستان دیم کاران(با مرکزیت روستای حسین آباد) و 27 روستای مسکونی می باشد.از شمال به شهرستان کبودرآهنگ،از غرب به استان کردستان ، از شرق به دهستان سفالگران (بخش لالجین) و از جنوب به بخش مرکزی بهار محدود می گردد.

 روستاهای این بخش عبارتند از:

آق کهریز (آقچه خرابه) ، اکبر آباد، بابا علی، بهادر بیک ، پرلوک، پهنه بر ، خان آباد ، خلیل کرد، جعفرآباد ، حسن ابدال ، حسین آباد ، حسن قشلاق، خوشاب سفلی ، خوشاب علیا، ساربانلر، دربند ، دولت آباد، گوگ تپه ، کریم آباد ، کموش بلاغ، لک، قره آقاج، قشلاق ، قیدلی بلاغ ، همه کسی ، میهمله سفلی ، میهمله علیا.

مهمترین رودهای این بخش بابا علی و قره آقاج، همه کسی، بهادر بیک و صالح آباد می باشد. ارتفاعات مهم آن آلموقولاخ که بلند ترین نقطه شهرستان محسوب می شود.

از مهمترین آثار تاریخی و جاذبه های گردشگری  این بخش می توان عمارت شجاع الملک (روستای پرلوک) ،حمام اوچ تپه(شهر صالح آباد)، حمام کهنه (شهر صالح آباد)، قلعه های تاریخی متعدد این بخش و پل انگلیسی شهر صالح آباد و پل انگلیسی زیبا و قدیمی روستای بهادر بیک و ... را نام برد.

طبیعت زیبای بهادربیگ با چشم اندازهای کوه و جنگل و رودخانه و دشت و دمن و مراتعش در همه فصلها زیبایی خاص خود را دارد و چشم و دل را جلا میدهد.

اواخر اردیبهشت ماه  فصل شکفتن گلها و طراوت سبزه های روستاست که این موقع از سال بهادربیک واقعا دیدنی است .

تابلوی زیبای زمستانهای برفی کوه و کوهپایه را در این منطقه باید از نزدیک دید و لمس کرد .

کمی که اهل ذوق و هنر باشی میتوانی به خوبی این همه زیبایی را به تصویر بکشی و از طبیعت چشمگیرش کمال لذت را ببری.

رودخانه قره چای همدان از این روستا میگذرد و فصل بهار بسیار پر آب و دیدنی میشود .

مردم خونگرم و شهیدپرور این روستا مثل طبیعتش دوست داشتنی هستند. بارزترین ویژگی ایشان اتحاد و همدلی آنان است که زبانزد همگان شده است .البته با پیشرفت جامعه و ماشینی شدن زندگی های امروز متاسفانه ارزشهایی که سابقا در فرهنگ ما ایرانی ها بود الان کمرنگ شده و محبت ها و صمیمیتهایی هم که سالهای قدیم رایج بود اکنون دیگر کمتر به چشم میخورد.

مردم روستا ذاتا تلاشگر و کارافرینند. در حال حاضر بزرگسالها و مسن ترها به کشاورزی ودامداری مشغول میباشند و بعضی ها کامیون دار هستند. نسل جدیدشان بسیار خلاق و تحصیلکرده و صنعتگر و کارآفرین و مستعدند. بخش عمده ای از صنعت تولید صنایع مبل و میز و صندلی و انواع میزهای تلویزیونی جدید استان همدان توسط این جوانان تولید و عرضه میشود. (کارگاه ها و نمایشگاههای مبلمان میدان کربلا همدان)

خوشبختانه جوانان روستا ،زمان جنگ با حضور در جبهه ها و شهادت حماسه آفرینی کردند و اکنون  نیز در عرصه های تحصیل و هنر و کار و اشتغال و سازندگی حماسه سازی میکنند.

چهره نام آشنای شعر کودک ، استاد اسدالله شعبانی یکی از همین نخبه هاست ، چهره های روحانیت برجسته از جمله حجت السلام والمسلمین امیرحسین منطقی و حجت السلام والمسلمین حبیب الله شعبانی از جمله جوانان بسیار فعال و مستعد از نسل همان شهدا هستند که بهادربیگ به آنها میبالد.

استعدادهای پرافتخار این خطه زیاد هستند که حتما در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد. 

آرزومندیم انشاءالله همه شهروندانی که چه ساکن روستا هستند و چه عزیزانی که به تهران و سایر شهرستانها مهاجرت کرده اند در هر کجای این مرزوبوم که هستند همیشه افتخار آفرین در همه عرصه ها بوده و  همواره در مسیر سعادت و کامیابی و خوشبختی باشند.

 

 

 

 

 

 

 


  
  

امام خمینی (ره) :

 

 شهداء در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان عند ربهم یرزقون اند.

عزیزان این وبلاگ شخصی را بنده برای معرفی شهیدی بزرگوار از هزاران شهید نامی ایران عزیز نوشته ام، اگرچه که شهدا معرفی نمی خواهند هدف و مقام و منزلتشان بالاتر از این حرفهاست که این بنده حقیر بتوانم در موردشان حرفی برای گفتن داشته باشم ایشان خود حی و حاضرند و عند ربهم یرزقون هستند.

لازم دانستم عرض ادبی و یادی از شهدای عالی مقام روستای شهید پرور بهادربیگ ( مالک اشتر ) همدان داشته باشم  که اکثر این عزیزان با وجود سن و سال کمی که داشتند توانستند به این مقامات عالی و کرامات انسانی برسند و دعوت حق تعالی را لبیک گویند.

درود و تحیت و ادای احترام همیشگی ما به شهدا بعنوان وظیفه و تکلیف شرعی همیشه بوده و به نسلهای آینده هم انتقال خواهیم داد و بر این باوریم که راه شهدا و آرمانشان همچون  مکتب سید و مولایشان امام حسین ع مقدس بوده و قابل ستایش است.

روستای بهادربیگ در  دوران جنگ تحمیلی با وجود اینکه روستای کوچکی بود ولی همیشه نیروهای داوطلب  بسیجی کثیری از این روستا در جبهه ها حضور داشتند که مسئولان  سپاه انصارالحسین همدان در سخنرانی هایشان بارها این مطلب را تصدیق و تایید کردند.

بهادربیگ بیش از  30  شهید دارد که ظاهرا بیشترین شهید را بین روستاهای بخش صالح اباد همدان تقدیم انقلاب نموده است . آزاده و جانبازانی هم دارد که از همسنگران همین شهدا بودند که زمانی از پایگاه یکم امام زمان عج بهادربیگ با هم  اعزام شده بودند و خاطراتشان و وداعشان با هم دیگر فراموش نشدنی است و هر موقع صحبت شهدا می شود با حسرت می گویند خوشا به حال آنها که رفتند و اشک در گوشه چشمانشان حلقه میزند.

پاسدار شهید امیر منطقی یکی از این شهدای عزیز است . . .

شهید امیر منطقی متولد سال 1348 بود که وقتی شهید شد فقط 17-18 سال بیشتر نداشت .

امیر عزیز ما در تاریخ  26/10/1365  در عملیات کربلای 5 منطقه جزیره مجنون شلمچه ( شط علی ) به شهادت رسید .

امیر بی سیم چی  و جزء شهدای مخابرات  ( فاوا ) سپاه پاسداران انصارالحسین ع همدان بود. امیر عزیز چند سال قبل از شهادتش داوطلب بسیجی با چند تن از دوستانش منجمله مرحوم خیراله چوپانی و برادر نبی الله شامخی   که در حال حاضر از بچه های فرماندهی سپاه همدان میباشند عازم جبهه ها شدند و جبهه و جنگ و خون و شهادت را نزدیک دیدند  و تجربه کردند.

ما جوانهای امروزی جبهه و جنگ را ندیدیم و لمس نکردیم، فقط شنیدیم و توی فیلمهای مستند و سینمایی دیدیم، اما واقعا  نوجوان 17 – 18 ساله نسل جدید میتواند سختی و ترس و مشکلات خط مقدم را تحمل کند و با آغوش باز تیر و ترکش و خمپاره را به جان بخرد. شاید نه ولی من میگویم آری میتواند چون این جوان هم از نسل و سلاله همان شهداست، پس میتواند ...

شهید منطقی محصل و دانش آموز بود که به جبهه رفت، ایشان حضور در جبهه را تکلیف شرعی دانست و ترک تحصیل کرده و بی درنگ رضایت پدر و مادر را جلب کرد و چند سال در جبهه های مختلف انجام وظیفه کرد. ایشان یک سال قبل از شهادت، از ناحیه پا مجروح شیمیایی شد و پس از مدتی از بیمارستان ترخیص و به منزل برگشت ولی نتوانست طاقت بیاورد مجددا علی رغم مخالفت مادر محترمه ،از طریق پدر کسب اجازه نمود و بعنوان پاسدار رسمی به استخدام سپاه پاسداران درامد و سریع دوباره به جبهه برگشت.

امیر پسر بزرگ و ارشد خانواده بود، همه خانواده و فامیل و آشنایان عاشق امیر بودند و از محبوبیت خاصی برخوردار بود، نوجوانی با اخلاق و سرشار از ادب و نزاکت و احترام بود، یادم میاد من بچه که بودم با امیرمون خیلی رابطه خوبی داشتم مدرسه ها که میخواست باز بشه با داداش امیر میرفتیم همدان خرید لباس و کیف و کفش و لوازم التحریر سالیانه را میکردیم و با هم مینشستیم همه کتابها رو جلد میکردیم، آخه اون وقتها سالی یک بار خرید میکردیم اونم اول باز شدن مدرسه ها  و یه وقتایی هم شب عید داشتیم و والسلام .

کسانی که با امیر ارتباط داشتند ،ایشان را اسطوره اخلاق میدانستند، هنوز هم از امیر به عنوان بزرگ مرد عرصه اخلاق و همت و رشادت یاد میکنند و از فراقش متاثر میشوند. سرهنگ شامخی که سالها با امیر رابطه صمیمی و نزدیکی داشتند، از دورانی که با هم بودند دفترچه خاطراتی تهیه کرده اند که بعدا در وبلاگ قرار خواهم داد.

از آنجا که پدر امیر از بچه های سپاه ناحیه بودند هیچ وقت با اعزام بچه هایش به جبهه مخالفت نمیکردند، حتی  پسر دوم  خانواده آقا پرویز منطقی هم پس از شهادت امیر با مشورت پدر و اشکهای پرافتخار مادر، عازم جبهه شد که شهید حجت اله سلطانی که از دوستان صمیمی  و همسنگر آقا پرویز بودند ، به گفته ایشان جلوی چشمانش به شهادت رسیده بود. پدر امیر، مرحوم محمد رضا منطقی مردی بسیار مومن و لایق و معتمد بودند که از زمان قبل از انقلاب، ایشان جزء موسسین  و بانیان هیئت های مذهبی و مساجد بودند و در تشکیل راهپیمایی های سیاسی و عزاداری ها ی آن زمان فعال بودند، مرحوم پدر خودشان هم بارها به مناطق جنگی عزیمت داشتند، یادم هست زمانی که سری آخر به جبهه میرفتند به برادر پرویز و دوستان به شوخی گفتند شما نتونستید این چند سال جنگ رو تموم کنید من میخوام برم ایندفعه تمومش کنم بیام ، همانطور هم شد ، ان موقع عملیات مرصاد شد که آخرین عملیات بود و پس از آن هم جنگ تمام شد.

مرحوم پدر سال 1385 همزمان با روز پاسدار ( تولد حضرت سیدالشهدا ع ) آفتاب عمر با عزتشان غروب کرد و با خاطری آسوده به دیدار حق شتافت.  و تقدیر چنین بود که نماز دفن مرحوم محمد رضا منطقی توسط پسرشان حجت السلام والمسلمین امیر حسین منطقی در کمال حزن و اندوه اقامه و مراسم تشییع و ختم برگزار شد.  یادش گرامی و روحش شاد باد .

ضمنا وصیت نامه شهید امیر منطقی را  توی وبلاگ میذارم، انشاءالله که توفیق داشته باشم قدمی هرچند ناچیز برا شهدا برداشته باشم.  

تصویر شهید امیر منطقی

 

یه خاطره با مزه توسط یکی از همکلاسی های قدیم شهید منطقی :

آقای جوادغلامی می گفت ابتدایی با امیر همکلاسی بودیم ، امیر از اول خیلی بچه مرتب و منظم به قول امروزیها با کلاس بود، سرو لباس و موهای مرتب و تمیزی داشت . اون موقع بارون و برفی که میومد همه جا  گل میشد و همه بچه ها کفش و پاچه های شلوارشون  گلی میشد ولی عجیب بود امیر نمیدونم چی جوری راه می رفت اصلا کفشش هم حتی گلی و کثیف نمیشد.

زمان شاه بود ، یه روز چند تا بازرس از منطقه اومدن کلاس ما، برپا و برجا و نشستیم ، خشکمون زده بود، کمی که بازرسا با معلم و بچه ها صحبت کردند یکی از بازرسا  به امیر توجه خاصی داشت، توی ذهنش انگار امیر با بقیه یه جورایی فرق میکرد، به امیر اشاره کرد و گفت شما اقا پسر اسمت چیه ؟ امیر پاشد سرپا  گفت:  اجازه آقا،  امیر منطقی ، بازرس  پرسید  بابات  چه کاره ست ؟  آقا اجازه فرمانداره آقا، بازرسا همه تعجب کرده بودند ،از خانم معلم پرسیدند راست میگه ؟ بچه فرماندار این جا چکار میکنه ؟     

خانم معلم که حسابی خندش گرفته بود و خیلی خوشش اومده بود به بازرسا گفت:بابای اقاامیر مینی بوس داره ،سرویس معلمها هم هست ، امیر به راننده میگه فرماندار آخه راننده فرمان دستش داره به خاطر اون میگه فرماندار. همه میخندن و اون روز میشه یه خاطره فراموش نشدنی .  

صلواتی تقدیم میکنیم به روح تمامی شهدا بخصوص شهدای دانش آموز .           

یاران چه غریبانه رفتند از این خانه                    هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه

بشکسته سبوهامان خونست به دلهامان              فریادو فغان دارد دردی کش میخانه 

لبخند سروری کو سرمستی شوری کو            هم کوزه نگون گشته  هم ریخته پیمانه

آتش شده در خرمن وای من و وای من             از خانه نشان دارد خاکستر کاشانه    

ای وای که یارانم  گلهای بهارانم                        رفتند از این خانه رفتند غریبانه 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه پاسدار شهید امیر منطقی

والذین هاجرو فی سبیل الله ثم قتلو اوماتوالیرزقنهم الله رزقا حسنا وان الله لهو خیرالرازقین(حج ایه 58)

وآنانکه از خانمان آواره شدند در راه خدا سپس کشته شدند با مروتند همانا خدا روزیشان دهد روزی نکو و همانا خداست بهترین روزی دهندگان .

با سلام و درود بی کران بر آقا امام عصر (عج) و نایب بر حقش امام خمینی ، این حسین زمان ع که همه مردم لبیک گوی او هستند و با لام و درود به رزمندگان غرور آفرین اسلام، این شیران روز و زاهدان شب و بر شهداء از حاتم تا خاتم ، از حسین ع تا خمینی روح اله و خانواده محترم و معظم شهدا و به مجروحین و جانبازان و بر روحانیت مبارز.

وصیتنامه را شروع میکنم، البته این یک وظیفه است وگرنه بنده لیاقت نداشتم که وصیتنامه بنویسم . بنده خورده سالی از عمرم میگذرد در صورتیکه احساس میکنم فردا میخواهم متولد شوم ، از فردا میخواهم زندگی واقعی را شروع کنم .

 بقدری خوشحالم که در پوست خود نمی گنجم،  گاهی اشک شوق می ریزم و خلاصه چیزهایی احساس میکنم که برایم تازگی دارد، اصلا مثل اینکه سبک شده ام ، دلم میخواهد پرواز کنم ، گویا سرشتی در من نهفته بوده که تصمیم به تکامل به پرواز خداگونه شدن دارم . لحظات به این خوبی نداشتم، خیلی خوشحالم ، باور کنید به خدا لحظه ای به این زیبایی در زندگی ام نداشتم و این لحظه آغاز زندگی من است.

چه خوب است جهاد، جهاد با نفس، جهاد فی سبیل الله که اگر برای رضای خدا باشد از تمام قید و بندهای روزگار آدمی را می رهاند و انسان را به خداوند نزدیک میکند که (عند اکرمکم عندالله اتقیکم)  یعنی اینکه انسان را می سازد و انسان کامل به جامعه تحویل میدهد . فکرها را  از هواهای نفسانی میراند ، دیگر فکر شهوت و ثروت و مقام و تکبر و غیره را نمیکند و فکر شهادت در راه خدا که این آرزوی هرفرد مسلمان است و شهادت بهترین مقام والا بعداز پیامبران در پیش خداوند است. که میگویند: الهم الرزقنا الشهاده خالصا فی سبیلک رایه بنبیک مع اولیائک وما میدانیم که شهادت هم مرتبه مرتبه میباشد، که امیدوارم خداوند ما در مقام والا قرار دهد و شهادت ما شهادت در راه خودش قرار دهد و چقدر ارزش دارد که  با همان لباس بسیجی در پیشگاه مقدس خداوند حاضر بشویم .

و ای خداوند بنده برای جلب رضایت تو می جنگم و جهاد میکنم نه اینکه برای بهشت توست و شرم میکنم که بمانم در این روزگار فانی دنیوی زندگانی کنم . ولی در عوض فردای روز قیامت امام حسین ع با سرجدا از تن و حضرت ابوالفضل ع با دستهای بریده شده و حضرت علی اصغر ع با گلوی تیر خورده و بعضی ها با جنازه خونین بیایند و بنده با روی سیاه و قلبی گنهکار به پیشگاه خداوند بروم و در مقابل شهدای کربلای ایران که بعضی ها فقط یک کمی پودر از آنها آورده اند ، یا شهیدانی که مفقودالاثر هستند بیایند خجالت میکشم.

از خداوند منان خواستارم که شهادت در راه خودش را به ما عنایت کند و میخواهم که اگر بنده شهید شدم جسم بنده مثل هزاران شهید دیگر مفقودالاثر بنماید تا از گناهان بنده حقیر کم شود که خداوند خودش راضی شود . بنده دیگر رویم نمی شود به روستا بیایم بخاطر اینکه از یک خانواده ای ضعیفی که شهید داده بود و دیگر خانواده های شهدا و مفقودین طاقت نگاه کردن به آنها را ندارم .وقتی که بچه های شهدا و مفقودین نگاه میکردند با  نگاهشان  میگفتند که پس پدر ما کو پس چرا تو نمی روی راه پدرم را ادامه دهی و مادران و همسران شهدا که نگاه میکردند با نگاهشان میگفتند که پس چرا ما عزیزان خود را دادیم ولی شما اینجا هستید و از نگاه  پدران شهدا  میخواندم که میگفتند چرا ایستاده ای برو برو راه شهیدان را ادامه بده .        

بنده هم به خاطر خدا و خون شهدا تا آخرین قطره خونم در جبهه ها می جنگم و خونم را اهداء میکنم. و متذکر میشوم که از خداوند منان سپاسگذارم که اکنون این افتخار بزرگ را نصیب بنده کرده تا در صحنه نبرد حق علیه باطل ، به پیروی از حسین زمان ع  اطاعت نمایم که فرمود:  یا ایهاالذین امنو اطیعوالله و اطیعوالرسول . باید علیه کفر و ظلم و ستم و هرانچه بوی کفر و نفاق و جور و تعدی میدهد قیام کنیم و برای حاکمیت مستضعفین  بر مستکبرین،که وعده اش را خدا در قرآن داده است: ونرید ان من علی الذین استضعفو فی الارض و نجلعهم اءمه ونجعلهم الوارثین.

از اینکه خداوند همچین توفیقی به من داده است سپاسگذارم و تنها آرزوی بنده پیروزی اسلام و مسلمین که همان حکمیت مستضعفین است و طول عمر امام امت و امت امام و نابودی تمامی ایادی شرق و غرب و جهاد وشهادت در راه خودش است .

چند کلمه ای با پدر و مادر بزرگوارم و خواهر و برادران عزیزم : پدر جان تو خود بهتر میدانی که بنده مثل یک امانتی پیش شما بودم و میدانم که الان به من افتخار میکنی که امانت خدا را توانستی تحویل بدهی و بنده نیز افتخار میکنم به چنین پدری که هیچ موقع بنده را از اعزام به جبهه و یا اینکه به پاسدار رسمی نوشتنم نهی نکرد و مفتخرم از اینکه به مسایل روزگار آگاه است .و از اینکه بنده برای شما نتوانستم کاری و خدمتی انجام دهم و وظیفه فرزندی را خوب ادا نکردم طلب بخشش و حلالیت دارم.

و شما ای مادر بزرگوارم از شما هم سپاسگذارم که مرا اینچنین تربیت کردی که در راه خدا شهید بشوم و میدانستی که بنده امانتی بودم پیش شما که حالا خدا امانت خود را پس گرفته است . از شما نیز حلالیت حلالیت میطلبم و امیدوارم که شیر پاکی که به بنده داده ای حلال کنی و همچون زینب گونه باشی تا انشاءالله در روز قیامت پیش حضرت زینب (س) روسفید باشی.

و ای برادرانم، به شما وصیت میکنم که راه بنده و تمامی شهدا را ادامه دهید و درسهایتان را خوب بخوانید و لازم شد به جبهه ها بروید و هیچ موقع پشت امام و رهبری عزیز را خالی نگذارید و سعی کنید کارهایتان همیشه برای رضای خدا باشد .

شما ای خواهر مهربانم، حجابت را کامل رعایت کن که حجاب تو رنگینتر از خون سرخ من است.و با حجابت راه بنده را ادامه بده .

لختی چند با مردم شهید پرور روستا: ای مردم شهید پرور روستای مالک اشتر مبخشید که زحمت کشیده اید برای تشییع بنده به گلزار شهدا آمده اید ، تنها وصیت من بنده اینست که راه شهیدان را ادامه دهید و پشت رهبرعزیز را خالی نگذارید و به فرمان امام عزیزمان گوش فرا دهید . ای مادران و خواهران و بانوان محترم ، رعایت حجاب شما در پشت جبهه خود یک نمونه جنگ است و همین حجاب شما سنگر شماست.و از همه شما مردم بزرگوار حلالیت میطلبم.

خدایا تو را به مقام حضرت محمد مصطفی (ص) و به فرق شکافته مولا علی (ع) و جگر پاره پاره امام حسن (ع) و سرجدا امام حسین (ع) و به کمر شکسته بی بی حضرت فاطمه (س) و به بیماری حضرت سجاد(ع) و دیگر ائمه اطهار (ع) قسم ات میدهم ما را از  انصارالحسین شهیدت قرار بدهی . انشاءالله

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار . آمین .  التماس دعا

وصیتنامه برادر شهید  امیر منطقی – تاریخ 1365/7/21  ظهر دوشنبه ساعت 12  – امضاء


اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .



91/4/18::: 6:3 ع
نظر()